داریم کم کمک می ریم ....

خب.راستش می خوام دیگه دیر به دیر بیام اینجا.یعنی اینکه کم کم داریم جل وپلاسمون رو جمع می کنیم،البته من اینبار نمی خوام مثلا فرار کنم یا اینکه ...

در هر صورت ما از زمانی که فهمیدیم که بابا  دیگه لو رفتیم ویه تعداد خواننده داریم که همیشه اینجا رو چک می کنن ومی دونن که این دوتا دارن اینجا می نویسن رو اوردیم به متون ادبی وشعر .ولی خوب من خودم دیدم که(البته دوستم هم که دیگه نمی خواد بگی)بهتر کم کم از اینجا بریم.حتی یه چند بار چوب حراج به اینجا زدم.

راستش داشتم اینجور متنها رو تو ذهن خودم حلاجی می کردم ولی هر چی جلو تر می رفتم می دیدم که نمی تونم.ولی خوب من قراره که همت کنم وعلاوه بر 32 ساعت(البته تا حالا شایدم بیشتر شد)برای کنکور کارشناسی ارشد هم آماده شم.خوب دیگه زبان وگواهینامه رانندگی گرفتن بماند ویه کمی هم تجارت....

پس فکر کنم خود به خود کمتر بیام اینجا بنویسم.این دوست ما هم که دیگه بماند.خودش یه ماه ننوشته هیچ استفا شم همون موقع داد.البته حالابنویسه یا نه(مثلا قرار بودش قصه های شاهنامه رو بنویسه)مثل همیشه مروط به خودشه وهمه هم می دونن که هر کاری هم بکنه همیشه به سرانجام خوبی می رسه(بابا تحویل.ما همدیگه رو تحویل نگریم کی تحویل بگیره)

 

در هر صورت حرف مثل همیشه خیلی دارم(این تلفن ما اگه به زبون بیاد چه ناله ها که نمی کنه) ولی خوب به قول معرف گر در خانه کس است   یک حرف بس است.

 

من  مسنجروایمیلم رو هر هفته چک می کنم.اگه امری بودش یا پیشنهادی هم ودش هم می تونین برام بفرستین هم تو نظرات بزارین.از هم تشکر می کنم ازتمام کسانی که اومدن اینجا ومطالب منو خوندن.(اگه مطالب تو رو خوندین خودش هستش خواست ازتون تشکر می کنه)

یه متن  قشنگ از وبلاگ شور عشق خوندم خوشم اومد:

 

چون به دیدار دوست می روی ؛
دیدار را دریاب
کسی چه می داند ؟
شاید فرصتی دیگر دست ندهد
آنگاه پشیمانی سودی نخواهد داشت
درست همان گذشته نشکفته است که آزارت می دهد
همان چیزی که می خواهی بگویی و نمی توانی
کسانی هستند که آرزو دارند به کسی بگویند
دوستت دارم
و سالها دو دلند و این را بر زبان نمی رانند
روزی می رسد که او رفته است
و عاشق می گرید و فریاد می کند
نتوانستم به او بگویم دوستش دارم ..

سبزی چشم توـ
ـ دریای خیال.
پلک بگشا که به چشمان تو دریابم باز،
                                 مزرع سبز تمنایم را.
ای تو چشمانت سبز
                       در من این سبزی هذیان از توست.
سبزی چشم تو تخدیرم کرد.
حاصل مزرعه ء سوخته برگم از توست.
سیل سیال نگاه سبزت،
                    همه بنیان وجودم را ویرانه کنان می کاود.
من به چشمان خیال انگیزت معتادم،
                                 و در این راه تباه،
                                    عاقبت هستی خود را دادم.
                                                                          (حمید مصدق)

شیرین عبادی و جبهه گیری کیهان

خوب اینو ببینید وبعد بگین این سیاستمدارای ایران وروزنامه کیهان چیکارا که نمی کنن تا بگن که ما هم هستیم بابا شاید انجوری می خوان بگن که....