تک درختی هستم
در میان برهوتی که در آن قحطی مهر و وفاست.

تو مسافر هستی ،
از میان گل ونور آمده ای،
وکف پات پر از تاول تنهاییهاست.
جامه ات رنگ نفس را دارد
و غباری شفاف روی آن جا دارد

ونگاهت آفتاب
که درآن ابر بلوری سرشک
سایه می اندازد.

به حریم من این سایه من
پای بنه
خستگی را بگذار .

که در این نزدیکی
جز من وسایه من
اثر سبزی نیست.




نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد