دوست دارم فریاد بزنم.دلم می خواهد در جنگلی انبوه از درختان سپیدار ونارون فریاد بزنم.از این همه بدی و نا آرامی خسته شده ام.دوست دارم بعد از آنکه حسابی از هر چی بدی و نا صوابی است فاصله گرفتم به کنار دریای زیبای آن بروم واز طلوع تا غروب آفتاب را به تماشایش بنشینم.اما چه کنم که همیشه آمال ما در خیال خوشند آه چه می شد اکنون من در کنار.....
بابا دارم حسابی وزن کم می کنم.یه کی دو روزه که سونا ی طبیعی رو دارم تجربه می کنم.مرضی که داشتم که بقول دکتر اگه دو سه روز بعد مراجعه می کردم به بستری شدن می انجامید اسمش سینوزیت بودش اونم از نوع حادش.(اینجا بودش که به جون این بیمه دعا کردم نسخه ۶۵۵۰ رو کردش دوهزار وخورده تومون) این یکی دوروزه واقعا تب وعرق کردن رو احساس کردم..خوب شاید اینم یه جوری حال گیری باشه بابت تمام گناهان واذیت هایی که من به دیگران روا می دارم.
از دوست قدیمی هم بابت تمایل به همکاری ایشان کمال تشکر وامتنان را دارم .مشتاقانه دست ایشان وهر کس دیگه که بتونه با ما باشه رو می فشارم(جنسش هم فرقی نداره).در هر صورت در صورت تمایل با من مکاتبه کنید.
بازم سلام.راستش الان زیاد حالم خوب نیست.نمی دونم که چمه.تب و کوفتگی و....ولی خوب یه مرتبه یادم اومد امروز روز برگداشت استاد محمد حسین بهجت تبریزی ملقب بهشهریاره.شاعر بزرگی که امسال روز شعروادب فارسی رو به افتخارش نام نهادن.من این شعرش رو خیلی دوست دارم: