زندگی من و...

زندگی من به نظرم همانقدر غیرطبیعی،نامعلوم و باور نکردنی می آمد که نقش روی قلمدانی که با آن مشغول نوشتن هستم - گویا یک نفر نقاش مجنون و وسواسی روی جلد این قلمدان را کشیده - اغلب به این نقش که نگاه می‌کنم مثل این‌است که به نظرم آشنا می‌آید. شاید برای همین نقش است... شاید همین نقش مرا وادار به نوشتن می‌کند.
                                                                                             صادق هدایت

این دوست ما که به خاطر نرفتن به عروسیش کلی شرمندش شدیم از زمانی که ما ننوشتیم هی میل می زنه که بابا یه چیزی بنویس.راستش من دارم یه قالب دیگه درست می کنم که هم سبک تر باشه وهم تر وتمیزتر.راستی اکه نظری داشتین وخواستین بهتون لینک بدم حتما برام پیغام بفرستین تا منظور شه.

فردا قرار بروبچهای بوشهریه.وبلاگ نویسا.نمی دونم که می رسم برم یا نه.حالا ببینم کلاسام کی تمام میشه واز ذست این دانش آموزا راحت میشم.جاش که باکلاسه ببینیم همشهریهای ما چطورین؟!!!امیدوارم که بتونم چند تا دوست جدید پیداکنم.احتمالا اگه شد عکسهای این میتینگ رو می زارم اینجا ببینید.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد