اینک موجِ سنگینگذرِ زمان است که در من میگذرد.
اینک موجِ سنگینگذرِ زمان است که چون جوبارِ آهن در من میگذرد.
اینک موجِ سنگینگذرِ زمان است که چون دریایی از پولاد و سنگ در من میگذرد.
در گذرگاهِ نسیم سرودی دیگرگونه آغاز کردم
در گذرگاهِ باران سرودی دیگرگونه آغاز کردم
در گذرگاهِ سایه سرودی دیگرگونه آغاز کردم.
نیلوفر و باران در تو بود
خنجر و فریادی در من.
فواره و رویا در تو بود
تالاب و سیاهی در من.
در گذرگاهات سرودی دیگرگونه آغاز کردم.
من برگ را سرودی کردم
سرسبزتر ز بیشه
من موج را سرودی کردم
پُرنبضتر ز انسان
من عشق را سرودی کردم
پُرطبلتر ز مرگ
سرسبزتر زِ جنگل
من برگ را سرودی کردم
پُرتپشتر از دلِ دریا
من موج را سرودی کردم
پُرطبلتر از حیات
من مرگ را
سرودی کردم. «شاملو»
خوب مثل اینکه داره طلسم مسافرت رفتن ما بعد از یک ماه شکسته میشه.دارم دیگه واقعا می رم تهران.حالا شما فکر کنید که یه نفر ۱۲ ساعت تدریس داشته باشه وبعدش بلافاصله سوار اتوبوس شه بره اصفهان وبعدش هم از اصفهان فورا بره تهران.بعضی وقتا فکر می کنم که خیلی حال دارم.ولی خوب راستش من خیلی به مسافرت اهمیت می دهم وخوشم میاد.در هر صورت هر کدام از وبلاگ نویسان تهرانی که از اینجا بازدید می کنن ومایل به ملاقات باشن ما هم بدمون نمی یاد.
وبلاگ خوبی داری و از اونجا که نوشتههایی رو به یادمون میآری که من دوستشون دارم، فکر کنم سرآغاز خوبی برای آشناییمون باشه :)