«تساویَُِ»
معلم پای تخته داد می زد !
چهره اش, از خشم گلگون بود.
و دستانش به زیر لایه ای از گرد مدفون!
ولی آخر کلاسیها؛ لواشک بین هم تقسیم می کردند!
وآن یک- گوشه ای دیگر-جوانان را ورق می زد...
دلم می سوخت؛ به حال او که بیخود, های وهو می کرد.
و با آن شور ,تساویهای جبری رانشان می داد.
و با خطی بسی خوانا ,بروی تخته ای, کز ظلمتش
چو قلب ظالمان و چهره زندانیان, تاریک و غمگین بود.
تساوی
را نوشت و بانگ برآورد:که یک با یک برابر است, اینجا!
در این حال از میان جمع شاگردان ,یکی بر خاست!
همیشه یک نفر باید بپا خیزد!...
سخن سر داد:
این تساوی اشتباه فاحش و محض است!
نگاه بچه ها ناگه, به یک سو خیره شد با بهت!
همه مات......
و او پرسید:
اگر یک فرد انسان واحد یک بود...
باز یک با یک برابر بود؟!...
سکوت مدحشی بود و سؤالی سخت!...
معلم ؛خشمگین, فریاد زد:
آری!
و او با پوزخندی ,گفت :
اگر یک فرد انسان, واحد یک بود...آنکه, به دامن زور وزرداشت ,والا بود؟!...
آنکه قلبی پاک و دستی فاقد زر داشت ؛پست تر می بود؟!...
اگر یک فرد انسان ,واحد یک بود !
این تساوی زیر ورو می شد!
حال می پرسم :
یک اگر با یک برابر بود !...
مال مفتخواران ,از کجا آماده می شد؟!
یک اگر با یک برابر بود !
پس چه کس پشتش, به زیر بار فقر خم می شد؟!...
یک اگر با یک برابر بود !
پس چه کس ,آزادگان را در قفس می کرد؟!...
معلم ,ناله آسا گفت:
بچه ها
! در جزوه های خویش بنویسید:!که یک با یک برابر نیست!...
خسرو گلسرخی