می خواهم بودن را ...


می خواهم بودن را باور کنم.اما خالی از گذشته وآینده...چرا که گفته اند:دیروز«تاریخ» است،فردا«معما» ... وامروز،زندگی!

راهی بلند در پیش است.من می دانم ناگزیر به رفتنم باید بروم وفکر توشه ای از اندیشه های تازه وبکر،برای روح پرعطشم بیابم.شاید دستانم شانه های لطیف ومهربانت را لمس کند وشاید ثانیه های زندگی ام،درپس خمودگی گم شوند...دلم می خواهد خورشید را در آغوش بگیرم وقطره ای ماه بنوشم وبا گنجشک ها به اوج برسم...دلم می خواهد راه زندگی انسانها،سرشار از تکرار مهربانی ودوست داشتن ... تا شاید بودن را تجربه کنم.

آری تنها شیرینی سخنان توست که مرا از طعم سیب سرشار خواهد کرد.تنها دستان مهربان توست که مرهم قلب رنجورم خواهد بود.افق جاده خاکستری زندگی ام،تنها با شفافیت وجود خالص تو پر از نور خواهدشد.پس بیاوجودم را پر از تولد ترانه کن وبدان که فقط دستان پر نجابت توست که لانه خوشبختی ام را خواهد ساخت ،اما اگر نیامدی،در عطش آمدنت خواهم سوخت وشبنمی خواهد شد که به آفتاب نخواهد رسید.

تنها دل دریایی توست که مرا پر از تکرار آبی آرامش می کنداگر نباشی،راه خوشبختی را نخواهم یافت و در امتداد خط بی قراری خواهم خشکید.دستهای بی سخاوت،معنی ندارند و من دوست دارم که مرهم تنهایی ام،نوازش دستهای مهربان تو باشد.پس بگذار «بودن» را باورکن،خالی از گذشته وآینده... ای «امید»که مرهم هر دردی!

مسئله ای که بسیاری از نظریه های اقتصادی را از حقیقت دور می سازد این است که بنیان دورنی آنان بر این فرضیه است که انسان وجود عاقل ومنصفی است ،گذاشته شده،در صورتی که حقیقت غیر از این است.

--------

هیچ چیز عوض نمی شود،ما عوض می شویم.

هنری داوید تورو

--------

با اینهمه رنگ های تماشایی در جهان شرم آور است که همه چیز را سیاه وسفید ببینیم.

وینس.آرلیتل

--------

دل برای خوش دلایلی دارد که مغز قادر به فهم آنها نیست.

بلز پاسکال

کاش قاصد کی می آمد از آنجایی که گوش مردمانش
پر است از ضرب آهنگ های دریا
بر سخره های ساحل تب کرده .
آنجا که چراغ روز قطره قطره د رآبی بی کرانگی آب می شود.
آنجا که سخاوتی گرم بی هیچ چشم داشتی زمزمه می شود.
کاش قاصدکی می آمد و گوش قاصدک پر بود از
نجوای گوش ماهی هایی که به هم آوایی دریا
خو کرده اند. ‍‍‍‌