نمی دونم چرا عجیب احساس می کنم همچی تموم شده. احساس کرختی بعد از یه مسولیت سنگْین، تمام وجودم رو به سخره گرفته. احساس می کنم کلی حرف مونده که باید می زدم اما دیگه وقتی باقی نمونده ، احساس می کنم رسیدم به آخرین حرف الفبا و دیگه اجازه ندارم به پشت سرم نگاه کنم و عجیب تر اینکه از این هم احساس عجیب، راضی و خوشحالم.
امروز برای من پایان یه آغازاست.و پرده آخر حضورم آروم آروم داره میافته. نمی دونم مسولیتم رو تا چه اندازه درست انجام دادم.اما همین جا از شما دوستانی که در این یک ماه واندی به اینجا سر زدید ونوشته های من رو خوندید خیلی خیلی ممنونم و متاسفم از اینکه بخش نظرات از کار افتاد و من نتونستم از پیشنهاد ها و انتقاد هاتون استفاده کنم اما به همتون مژده می دهم که به زودی یه استاد بزرگ از سفر بر می گرده و حسابی وبلاگ رو سر و سامون می ده و مطمئنم شما بیشتر از همیشه از خوندن وبلاگ لذت خواهید برد.برای همتون ارزوی
موفقیت و بهروزی دارم.
ما مخلص تمام اساتید بزرگ هم هستیم
ایام به کام
فردا با یه شعر از لسان الغیب بر می گردم.