مثل اینکه حافظ امشب حسابی کمر بسته آبروی چندین و چند ساله ما رو ببره .حالا که بد از شش هفت ماه به دیوانش تفال می زنم حرفهایی می زنه که خیلی برام مفهوم نیست و این احتمالا به قدرت درک من بر می گرده ، یا شاید هم چون ساعت یازده ونیم شب هست، یه کم بد موقع مزاحمشون شدم.
از اونجا که درست نمی بینم این اشعار رو بنویسم پس اجازه بدید برای حسن ختام یه شعر انتخابی از دیوان گهر بارش بنویسم،هرچند انتخاب خیلی سخته:
هر انکه جانب اهل وفا نگه دارد خداش در همه حالا از بلا نگه دارد
حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست که اشنا سخن اشنا نگه دارد
دلا معاش چنان کن که گر بلغزد پای فرشته ات به دو دست دعا نگه دارد
گرت هواست که معشوق نگسلد پیمان نگاه دار سر رشته تا نگه دارد
صبا بر آن سر زلف ار دل مرا بینی ز روی لطف بگویش که جا نگه دارد
چو گفتمش که دلم را نگاه دار چه گفت ز دست بنده چه خیزد خدا نگه دارد
سر و زر و دل و جانم فدای آن یاری که حق صحبت مهر و وفا نگه دارد
غبار راه گذارت کجاست تا حافظ
بیادگار نسیم صبا نگه دارد
حق نگه دار