یک از کارهای ناتمامم پایان یافت.البته این یکی با خوشی وشاید هم برای آنکه از همان آخرین لحظات حضورم در آن، آنگونه رفتار نمودم که من پایان یافتم.همه چیز با سرعت وبهتر از آنچه می اندیشیدم تمام شد.خوب بگذریم.دیروز بعداز چندین ماه غروب را یدم.وه چه زیبا بود وروحانی.باز لذتش مرا در رگرفت ولی اینبار در هاله ای از مهر وترس.انگار هوا نیز با رطوبتش می خواست این خلسه را
به اوج خود برساند.ولی باز صداهای مزاحم.نمی دانم تا کی می توانم به دنبال یک ساحل تنها وساکت بگردم. نمی دانی این چند دقیقه حضورم چه نیرویی به من داد ولی این بار کمتر از گذشته.شاید سردرگمی وتعدد افکار موجب
آن بود ویا ندانستن چگونه بیان نمودن این که من….
هر چه به ذهنم رجوع می کنم ردپای غرور اعتماد به نفس کاذب واندیشه منیت را در تمام اعمالم می بینم.گاهی به این می اندیشم که واقعا تمامی این کارها را من انجام داده ام؟هر چند افرادی را در کنارم می بینم ولی تعداد دوستانی که در این کارها اعمال نفوذ داشته اند را می شمارم به 2 یا 3 تا می رسند ولی چرا دروغ بگویم .شاید تنها کسی که می توانسته بر من تاثیر رفتاری بگذارد کسی نبوده است جز تو.(هر چند که می دانم این بار از این گفته روده بر خواهی شد.)همیشه افراط وتفریط را در اعمالم می بینم.شاید این هم از همان حس ترس ومحافظه کار بودنم ویا رندیت من ناشی شود.ولی برای انسان بودن هیچ زمانی دیر نیست.من می خواهم خود شوم.آری این بار می خواهم سعی کنم چون نامم گردم.
این چند روزه خیلی فکرم مشغوله.خیلی خیلی زیاد.تمام افکار دیرینه وصحبتهای حال وگذشته بار دیگر در ذهنم مشغول خیمه شب بازی هستند.زمانی اعمال خود را می بینم که با شدت وبی رحمی تمام به سرانجامی رسیده است ودر این لابلا تدایی از تو می رسد ومرا تنبیه
می کند وزمانی نیز در حالی که به کلامت توجه می کنم وآن را تایید می نمایم ولی ….
شاید این اولین باری باشد که از انتظار لذت می برم.
startà settingà control panelà internet optionà generalà historyà clicking into clear history
امیدورام که که هر چه زودتر برم سربازی .تنهایی بدون دغدغه خیلی حال میده.ایشالله که زودتر برم ببا مردیم.راستی یه فال هم به حافظ زدم مطلعش این بود:
گوهر مخزن اسرارهمانست که بود حقه مهر بدانمهر ونشانست که بود