صبح بخیر.نمی دونم چرا الان خوابم نگرفت وهرچی زور زدم چشام رو هم نیومد.شاید هم برای اینه که به فکر برنامه ای هستم که در دست اقدام دارم.چند روز پیش خیلی احساس بدی داشتم.خفقان واضطراب.راستش هر چی هم بهت زنگ زدم نبودی.(پیغامگیر گذاشتم آهنگش خیلی قشنگه)از بد حادثه به هرکی هم زنگ زدم که می تونست یه کمی البته نه به اندازه تو منواز این حالت دربیاره کسی می یافت نشود.خوب اینا ننوشتم که باز خودت را ناراحت کنی بلکه بعد از مدتها احساسی متفاوت از زندگی پیدا کردم.احساسی شاید در عین نا خوشایندی،زیبا وحقیقی.
کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من.
راستی خیلی احساس نیاز به حضورت می کنم.
(یه آرزوی محال)فردا که بیاد تو رو جلوی خودم می بینم که داری منو دعوا می کنی چرا کارهای برنامه ام رو درست انجام ندادم و
سلام.
خوب ببین اینجا فقط می توان نوشت ویه کمی محدوده.من قرار بود در اینجا فقط حرفهای خودم را به تو بگویم وتو هم هرزمان که خواستی یا با نظرات ویا با مکاتبه با من جواب بدهی ولی حالا چون خوب دیگه تویی من حتما به فکر یه سایت خواهم افتاد برای دوتامون که فقط من وتو وهر کسی که دلمون خواست اونو ببینن .امیدوارم که تا۲ -۳ ماه دیگه این کاررو انجام بدم یعنی بعد از سربازی.تا حدودی اونو طراحی کرده بودم ولی خوب چون قرار شد مال هردوتامون باشه لطفا نظر بده.
راستی به اینجا وبلاگ می گویند یه جور نگارش روزنامه ای است وهمه می توانند اونو بخونن ونظر بدن.اسم هر کی رو دوست داشتی بنویس.اگر خواستی تو هم تو اون بنویسی بگو برات راهنماش رو بنویسم.در مورد سوالاتت هم از این به بعد برات تو این وبلاگ هر از چند گاهی جواب خواهم داد.
امروز مهناز هم زنگ زد وکلی سلام رسوند .ببین منصوره رو دریاب فکر کنم کلی زده به سرش دختره عاشق نمی دونه چیکار کنه.بابا ما هم رفیق عاقل گیرمون نیومد.ایشالله که اون هم عاقل شه.(اینا نمونه ای از آرزوهای محاله)
راستی یه چیزی:
سکوت سرشار از سخنهای ناگفته است.
عاشقم.عاشق ستاره صبح
عاشق ابرهای سرگردان
عاشق روزهای بارانی
عاشق هر چه نام زندگیست بر آن.....
در آخر بگویم که قرار شد که زمان مکالمه ها یا بازه زمانی آن کم شد نه اینکه اصلا صحبت نکنیم.یه ۲ ماهی فکر کنم نتوانیم حرف بزنیم اون وقت باید ببینیم می تونیم طاقت بیاریم.(حالا اینگار چطور میشه)
به عنوان یه آرزو می تونم بگم امیدوارم که بتون این ۲ سال تمام کارهای عقب مانده خودم را انجام دهم و بتونم تصمیم درست بگیرم و بتونم تمامی دوستانم را دور خودم در یه روز جمع کنم.(این دیگه از محالاته چون تا اونجا که از خودم سراغ دارم تا اونجا که کار دارن با من بودن البته نه همشون.)