من از نهایت شب حرف می زنم
من از نهایت تاریکی
واز نهایت شب حرف می زنم.
اگر به خانه من آمدی برای من ای مهربان چراغ بیاور
ویک دریچه که از آن
به ازدحام کوچه خوشبخت بنگرم.
«فروغ فرخزاد»
بزرگترین خوشبختی که می توانید داشته باشید،
دانستن این مطلب است که شما لزوماً نیازی به خوشبختی ندارید.
«ویلیام سارویان»
خوشبختی درونی است نه بیرونی
از این رو به آنچه هستیم بستگی دارد
نه به آنچه داریم.
«هنری ون دیک»
یا به قول حضرت مولانا:
«راه لذت را در درون دان نی برون»
نمیدانم پس از مرگم چه خواهم شد؟
نمیخواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت؟
ولی بسیار مشتاقم که از خاک گلویم
سوتکی بسازد
گلویم سوتکی باشد!
بدست طفلکی گستاخ و بازیگوش
و او یک ریز و پی در پی……
دم گرم خودش را
در گلویم سخت بفشارد
و خواب خفتگان خفته را آشفته سازد.
بدینسان بشکند دایم
سکوت مرگبارم را.
خدا پدر گراهام بل رو بیامرزه.دوباره اوضاع از قرمز به سفید تبدیل شد.من وتو باز باهم فقط دوست هستند.دوست دوست دوست ....