سلام.
خوب ببین اینجا فقط می توان نوشت ویه کمی محدوده.من قرار بود در اینجا فقط حرفهای خودم را به تو بگویم وتو هم هرزمان که خواستی یا با نظرات ویا با مکاتبه با من جواب بدهی ولی حالا چون خوب دیگه تویی من حتما به فکر یه سایت خواهم افتاد برای دوتامون که فقط من وتو وهر کسی که دلمون خواست اونو ببینن .امیدوارم که تا۲ -۳ ماه دیگه این کاررو انجام بدم یعنی بعد از سربازی.تا حدودی اونو طراحی کرده بودم ولی خوب چون قرار شد مال هردوتامون باشه لطفا نظر بده.
راستی به اینجا وبلاگ می گویند یه جور نگارش روزنامه ای است وهمه می توانند اونو بخونن ونظر بدن.اسم هر کی رو دوست داشتی بنویس.اگر خواستی تو هم تو اون بنویسی بگو برات راهنماش رو بنویسم.در مورد سوالاتت هم از این به بعد برات تو این وبلاگ هر از چند گاهی جواب خواهم داد.
امروز مهناز هم زنگ زد وکلی سلام رسوند .ببین منصوره رو دریاب فکر کنم کلی زده به سرش دختره عاشق نمی دونه چیکار کنه.بابا ما هم رفیق عاقل گیرمون نیومد.ایشالله که اون هم عاقل شه.(اینا نمونه ای از آرزوهای محاله)
راستی یه چیزی:
سکوت سرشار از سخنهای ناگفته است.
عاشقم.عاشق ستاره صبح
عاشق ابرهای سرگردان
عاشق روزهای بارانی
عاشق هر چه نام زندگیست بر آن.....
در آخر بگویم که قرار شد که زمان مکالمه ها یا بازه زمانی آن کم شد نه اینکه اصلا صحبت نکنیم.یه ۲ ماهی فکر کنم نتوانیم حرف بزنیم اون وقت باید ببینیم می تونیم طاقت بیاریم.(حالا اینگار چطور میشه)
به عنوان یه آرزو می تونم بگم امیدوارم که بتون این ۲ سال تمام کارهای عقب مانده خودم را انجام دهم و بتونم تصمیم درست بگیرم و بتونم تمامی دوستانم را دور خودم در یه روز جمع کنم.(این دیگه از محالاته چون تا اونجا که از خودم سراغ دارم تا اونجا که کار دارن با من بودن البته نه همشون.)
امروز تولدی است میمون وزیبا.شاید امروز آغازی باشد برای فرداهای نیکو وشاید هم این سرآغازی برای پایانی دگرگون یافته.نمدانم امید کدامین است وصداقت چیست،عاقل چگونه باید باشد.سوگند به او که خدا می دانیمش وشاید نیز خود را صدا می زنیم با نام اوکه این جاودانگی ووحدت فقط از یک راه برآورده خواهد شد وآن ما بودن است وبس.شاید این نکته گزاف باشد ولی اهورا همیشه ما را به گفتار وپنداروکردار نیک رهنمون ساخته و هر آیینه تلالو دل است در پیرامونش وهر کس که طالب آن است باید و میتواند آنرا بدست آرد البته به شرط نزدیکی منیتش با ما بودن.واما عقل،گوهری که همه دارند وهیچ کس شاید نداشته باشد.آری منتهی تناقض.چون آنجا که به فکر خویشیم به ذات واکید دیگر ما نه عاقلیم ونه صادق.
آری آری تا خدا نباشد ما ننیستیم وتا ما نباشم ولی خدا هست.پس ما هم خواهیم بود اگر با او باشیم.
دلم نیامد این متن زیبا را نیاورم:
یکدیگر را دوست بدارید،اما از عشق زنجیر مسازید:
بگذارید عشق همچون دریایی مواج میان ساحل های جانتان در تومج واهتزارباشد.
جامهای بکدیگر راپر کنیداما ازیکجام منوشید.
ازنان خود به یکدیگر هدیه دهید،اما هردو از یک قرص تناول مکنید.
به شادمانی با هم برقصید وآواز بخوانید اما بگذارید هر یک برای خود تنها باشد.
همچون سیمهای عود که هر یک درمقام خود تنها است،اما همه با هم به یک آهنگ مترمند.
دلهایتان را به هم بسپارید اما به اسارت یکدیگر ندهید.
زیرا تنها دست زندگی است که می تواند دلهای شما رادرخود نگه دارد.
در کنار هم بایستید اما نه بسیار نزدیک:
ازآنکه ستونهای معبد به جدایی بار بهتر کشند،
وبلوط وسرودر سایه هم به کمال رویش نرسند.(اینجاش رو خودم هم نتونستم با هاش کنار بیام)
جبران خلیل جبران
به نام آنکه همیشه ما او را نمی بینیم جز در بیچارگی وبی درمانی و
…آن خود بیخود!!!!!!!!!!!
البته در این مطالب کمی از نظر نگارشی دست برده شده است ولی اصل مطالب همان است